این [خط] شصت الی هفتاد نفر نیرو بیشتر نداشت و سه الی چهار کیلومتر چپ و راست آن باز بود؛ ولی ما مشاهده کردیم آن چنان خداوند رعب در دل دشمنان انداخته و شاید ملائكة الله در آن فضاهای خالی زیاد، با دشمن می جنگیده اند.
یکی از رزمندگان مدافع حرم تعریف میکند: «یکی از نیروها تازه به سوریه آمده بود. اولین صبحی که پیش ما بود، با شنیدن اذان صبح بیدار شد و آمد بالای سر ما تا برای نماز بلندمان کند. اما من گفتم: «مگر دیوانهایم نماز بخوانیم که زود شهید شویم؟»
آقا مهدی گفت: «اگه تو این قدر که منو بزرگ تصور می کنی، به بزرگی شهدا و خون اونا احترام می ذاشتی، هیچ وقت این کار رو با اون والورها نمی کردی که حالا بخوای به من التماس کنی.»
۴۰هزار نفر از خانواده های شهدا، ایثارگران، رزمندگان، جانبازان و یادگاران هشت سال دفاع مقدس و بسیجیان، صبح پنجشنبه (۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳) به یاد بزرگداشت عملیات غرور آفرین بازی دراز و گرامیداشت شهدا به ارتفاعات بازی دراز شهرستان سرپل ذهاب صعود کردند.
آقا مهدی به او تذکر داد و گفت: «برادر من! اسلحه برای جنگیدن است. تو باید با هر تیر یک نیروی دشمن را بزنی!» نوجوان که ظاهراً به او برخورده بود، با پررویی جواب داد: «به توچه مربوط است؟»
یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «به همه اهداف عملیات رسیده بودیم و فقط مانده بود یک تپه که نمیتوانستیم فتحش کنیم. ابراهیم هادی بلند شد، رو به تپه ایستاد و با صدای بلند اذان گفت تا تیری به گردن او زدند.»
یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «یک شب در فضای آزاد خوابیده بودیم که صدای بلندی شنیدم. اول توجه نکردم؛ اما وقتی رویم را برگرداندم با صحنهای مواجه شدم که از جایم پریدم.»
یک رزمنده و نویسنده دفاع مقدس گفت: سفر راهیان نور باید مخاطب را به یک فرد پرانرژی و امیدوار تبدیل کند و یاد بگیرد در بدترین شرایط هم باید زندگی کرد. همان طور که شهدا با عشق اینجا زندگی کردند و این شعار نیست.
یکی از فعالان رسانهای به مناسبت سالگرد اصابت موشک ایران به بانک رافدین عراق در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مطلبی را در حساب کاربری خود در شبکه مجازی ایکس (توئیتر سابق)، منتشر کرد.
در سرزمین راهیان نور و منطقه اروند کنار هر ساله هزاران نفر برای پاسداشت یاد و خاطره رزمندگان دفاع مقدس حاضر شده و تن و جان خود را به هوای معطر منطقه صفا می دهند.
نیروهای گردان در زمان کوتاهی مقر فرماندهی را نابود کردند. اگر میان بچه ها نبودم باورم نمیشد خودمان این کارها را کرده باشیم. میان سنگرها دو زن بودند که از ترس مثل بید میلرزیدند.
یکی از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب(ع) میگوید: برای شناسایی به منطقهای در اطراف حلبچه اعزام شدیم. به ما یک گونی سیبزمینی و مقداری نان و رب گوجهفرنگی دادند. آشپز هم برای ناهار و شام خلاقیت بخرج میداد.